عکسای آتلیه آوینا خانم + گزارش واپسین روزهای ماه هشتم آوینا خانم
اومدم از واپسین روزهای ماه هشتمت بنویسم گلم. روزها خیلی زود دارن سپری میشن و من دیگه گذر عمرم را احساس نمی کنم. غافل از اینکه روزهایی بود قبل از اومدن شما که همش دنبال کار و این کلاس و اون کلاس و این کتاب و اون کتاب و این سایت و اون سایت بودم و دنبال یادگیری... الان دیگه اصلاٌ وقت نمی کنم وبلاگت را بروز کنم چه برسه به کارهای دیگه. البته این هم ناشی از اینه که من کسی را ندارم تو اینجا که بهم کمک کنه و همش و تمام وقت خودم مراقب شما هستم.(البته کمک های پدرت را هم نمی تونم نادیده بگیرم که تنها کسی که بدون دادن شیر میتونه خوابت کنه پدرت هست) و اما از کارهایی که تقریباٌ تو این ماه یادگرفتی باید بگم که 16 ابان 91 بود که تیزی دندون دومت را اح...